اي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو

شاعر : خواجوي کرماني

نا ديده ديده هيچ بلطف دهان تواي هيچ در ميان نه ز موي ميان تو
ليکن ضرورتست کنار از ميان توگفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار
جانرا فداي جان تو کردم بجان توهيچ از دهان تنگ تو نگرفته کام جان
پيوسته چون کشد دل ريشم کمان توهر لحظه ابروي تو کند بر دلم کمين
خوابم نمي‌برد ز غم ناتوان توتا ديده‌ام که چشم تو بيمار خفته است
پر مي‌زند در آرزوي آشيان توباز آي اي هماي همايون که مرغ دل
يا رب چه صورتي که ندانم بيان تودر صورت بديع تو چندين معانيست
آيد نسيمي از طرف بوستان تواي باغبان ترا چه زيان گر بسوي ما
عالم شود مسخر تيغ زبان توخواجو اگر چو تيغ نباشي زبان دراز